کربلا مبارزه با پوچیها

اصغر طاهرزاده

انتشارات لب المیزان

 

میتوان از عاشورا و محرم گفت و در عاشورای سال شصت و یک هجری متوقف ماند. اما کتاب کربلا مبارزه با پوچیهای استاد اصغر طاهرزاده انگار که میخواهد از عالم کربلا برای انسان معاصر توشه ای فراهم کند. انسان پژمرده ی گرفتار پوچیهای عصر جدید:

كربلا ريشه‏ اي است كه اگر بشر امروز از آن فاصله بگيرد، در عصر مدرنيته تماماً پژمرده مي‏شود - مثل بسياري از ملت‏ها و تمدن‌ها - و اين همه اميد به پس فرداي تاريخ، جهت تفسير حضوري كربلا است در زيارت عاشورا، و به همين جهت آن زيارت را با سلام آغاز مي‏كني. راستي مگر جز اين است كه انسان به كسي سلام مي‏كند كه حاضر است؟

مؤلف تأکید دارد که دینداری با دیندانی متفاوت است و رویارویی حضوری جان انسان با حقیقت دین است که سبب تقویت گوهر دین در وجود انسان و تشدید انگیزه ها و نگرش های دینی می شود. به همین خاطر در این کتاب همچون دیگر کتابهای خود، سعی کرده است تا خود خود انسان را مخاطب سازد و از لایه های باطنی کربلا برای او روایت کند.

با خواندن این کتاب ممکن است اطلاعات زیادی در مورد عاشورا و کربلا و یاران امام حسین علیه السلام و تعدادشان بدست نیآورید اما وقتی فصل ترس از مرگ، مانع آزادي انتخاب  را می خوانید اگر اهلش باشید حتما آتش شهادت طلبی در وجودتان شعله ور خواهد شد. همچنین وقتی فصل امام‌حسين(ع)؛ پوچ شناس بزرگ‏ را می خوانید مشهوراتی که با تبلیغات فراوان از سوی دنیاطلبان در بوق و کرنا میشود دیگر به گوشتان نخواهد آمد و فقط به حرفهای امام معصوم و حقایقی که دین عرضه می کند امید خواهید داشت.

با اینکه کتاب محصول سخنرانی های محرم سال 77 و 78 شمسی مؤلف است، اما انگار مطالب آن تر و تازه مانده است، جوری که آدم بعد از خواندن کتاب راغب می شود هر سال محرم دوباره کتاب را دست بگیرد و با مرور آن عهدش را با کربلا تجدید کند.

خاطرات ايران

انتشارات سوره مهر

شيوا سجادي

 

"...زن دیگری هم از اهواز در بخش بستری بود به اسم فاطمه اسماعیلی.

هر وقت به بخش می رفتم ، سری هم به او می زدم .

وضع اسف باری داشت .

در خانه اش خواب بوده که شهر بمباران می شود .

دو تا از بچه هایش کشته می شوند و خودش یک پایش را از دست می دهد .

وقتی او را به بیمارستان ما آوردند نه ماهه حامله بود .

دکتر ها می خواستند پای دیگرش را هم قطع کنند ، ولی راضی نمی شد"

شیوا سجادی خاطرات ایران ترابی یکی از سربازان گمنام  حضرت امام خمینی (رحمه الله علیه) را در ۴۱۶ صفحه نگاشته است.

ایران ترابی که این کتاب ثمره نقل خاطرات اوست  اسفندماه ۱۳۳۴ در شهرستان تویسرکان از توابع استان همدان به دنیا می آید . علاقه او به تحصیل باعث می شود در برابر مشکلات پیش رو بایستد و با وجود چند سال ترک تحصیل با هدف خدمت به مردم، وارد کار درمان شود. این انگیزه در دوره انقلاب و سالهای دفاع صورت ایثارگرانه به خود می گیرد .

کتاب خاطرات ایران متشکل از ۲۲ فصل، گوشههای از زندگی این دلاور زن را کامل می‌کند.

فصل بندی کتاب خواند کتاب را راحت و از خسته شدن هنگام مطالعه می کاهد .

فصول ابتدایی کتاب گزیده‌ای است از خاطرات دوران کودکی او، دهههای ۳۰ تا ۵۰ که بیشتر صرف تلاشهای او برای کسب تخصص در زمینه مامایی و کمک به زنان روستایی می‌شود.

سرگذشت او قبل از انقلاب درس ها و اطلاعات بسیاری برای جوانان ما دارد .

زیبایی خاطرات او از روستاهای صعب العبور و برنامه های خاص آن دوران خواندنی است

با فرار ایران ترابی به تهران، در سال ۵۷، برگ تازهای از زندگی او ورق می‌خورد.

حضور او در پاوه و در کنار بزرگ مردانی چون شهید چمران خاطرات و خطرات شنیدنی را به وجود می آورد.

دوران دفاع مقدس که فرامیرسد کتاب حال و هوای تازهای پیدا می‌کند. او جزو اولین گروه پزشکی است که به مناطق جنگی اعزام می‌شود. شرایط سخت جنگ از او یک تکنیسین بیهوشی زن می‌سازد.

این کتاب بسیار آسان ، شیوا و روان نوشته شده است و برای یک مطالعه آرام و در کنار کتابهای درسی برای یک هفته شما پیشنهاد می شود .

عدم پرداخت کامل به موضوعات و نبود جزییات کار هر چند کار را خوشخوان کرده است اما ارزش کار را اندکی کاسته است.

جوانان و نوجوانان و به خصوص دختران و زنان از مطالعه این کتاب بهره های بیشتری خواهند برد .

کتاب را کتابی بسیار جذاب و خواندنی می دانم و مطالعه آن را به همه دوستان پیشنهاد می دهم .

سيد عارف علوي +

اينك شوكران

هفته دفاع مقدس برای ما رنگ و بوی کتابی دارد. کمترین کار ممکن معرفی کتابی است برای رسیدن به معرفت شهدای والا مقام.

 مجموعه " اینک شوکران " که اخیراً پنجمین جلد از آن منتشر شده، روایتی است از زندگی شهدائی که در طول دفاع مقدس جانباز شیمیائی شده و پس از تحمل سال ها جانبازی، به درجه رفیع شهادت نائل آمده اند.

این مجموعه اثر گذار، توسط انتشارات روایت فتح و در قطعات کوچک (جیبی) منتشر شده است.

این 5 جلد کتاب، از لحظه آشنایی راوی یا همان همسر شهید با شهید شروع می شود و با روزهای جنگ و گلوله دامه می یابد تا به دوران سختی تحمل فشارهای ناشی از جانبازی و زخم های شیمیائی می رسد.

حٌسن این مجموعه کتاب، روایت ساده و عاشقانه زندگی همسرانی است که سال ها درد و رنج را به جان خریدند تا امروز ما در سایه امنیت و آرامش زندگی کنیم.

صحنه هایی که از زبان همسران شهدا در این کتاب ها می خوانید قطعاً شما را تحت تاثیر قرار خواهد داد. یادم می آید در دوران دانشجویی به همت دوستان در جامعه اسلامی دانشجویان، مسابقه کتابخوانی از جلد اول اینک شوکران (منوچهر مدق به روایت همسر شهید ) برگزار کردیم که سوای استقبال بی نظیر دانشجویان، خیلی از آنها مخصوصاً خانم ها، به طرق مختلف مراتب سپاس و تشکر خود را ابراز داشته و می گفتند بر صفحه صفحه این کتاب اشک ریختند ...

شهدای این کتاب ها گرچه گمنام اند اما خواندن شرح زندگی آنها، عظمت و بزرگی روح آنها را نشان می دهد.

به نظرم مجموعه اینک شوکران نوعی سبک زندگی است. سبکی که عجین شدن با آن بسیار مشکل است اما در شرایط فعلی به جوانان مخصوصاً زوج های جوان توصیه می شود که قطعاً در روابط دوطرفه و سبک زندگی شان اثر گذار خواهد بود.

از بین این 5 جلد، جلد 1 و جلد 3 قوی تر به نظر می رسد. مخصوصاً کتاب ایوب بلندی که طوفانی در روح و روان انسان برپا می کند ...

این مجموعه 5 جلدی شامل کتاب های زیر است:

اینک شوکران 1: منوچهر مدق به روایت همسر شهید

اینک شوکران 2: مصطفی طالبی به روایت همسر شهید

اینک شوکران 3: ایوب بلندی به روایت همسر شهید

اینک شوکران 4: محمدعلی رنجبر به روایت همسر شهید

اینک شوکران 5: سعید جان بزرگی به روایت همسر شهید

احسان عابدي +

خنده ای به رنگ رنج

خنده ای به رنگ رنج از جدیدترین آثار منتشر شده توسط انتشارات موزه عبرت ایران است که آغار فروشش در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران در سال 91 بود.

این اثر شامل 139 خاطره از زندانیان سیاسی در زمان رژیم پهلوی است که به همت آقای یعقوب لطفی گردآوری شده است.

عنوان کتاب گویای محتوایش هست؛ خاطراتی از زندان های ساواک که رنگ و بوی خنده دار و طنزآلود دارد.

کتاب با 2 خاطره از رهبر معظم انقلاب با نام های « ماهی » و « نور دوست داشتنی » شروع و با خاطره ای دیگر از ایشان با نام « صحبت با همسر و فرزندان » خاتمه می یابد.

خواننده با این پیش فرض که با کتابی سراسر مطلب و خاطره خنده دار مواجه است، شروع می کند. اما واقعیت کتاب اینگونه نیست. درواقع به جز چند خاطره که لبخندی را بر لبان خواننده می نشاند، مابقی خاطرات صرفاً در همان لحظه و برای همان شخص طنز آمیز بوده است. گرچه انتظاری هم نمی رود که از دل آن شرایط و لحظات بتوان خاطره خنده دار تعریف کرد اما به هرحال جمع آوری خاطرات طنز زندانیان سوژه خوبی است.

از نکات قابل تحسین کتاب، استفاده از خاطرات اشخاصی با طرز فکر و مشی متفاوت است. درج خاطراتی از لطف اله میثمی، موسوی بجنوردی، م.ا. به آذین، عباس سماکار و صفرقهرمانیان حاکی از نگاه باز گردآورنده در تهیه کتاب است.

خاطرات کتاب از منابع مختلف و گوناگونی جمع آوری شده اما نثر و نگارش آنها تقریباً نزدیک به هم بوده و مشکل گسست متن برای خواننده بوجود نیاورده است. همچنین صفحه بندی کتاب به نحوی است که نه تنها مانع زمین گذاردن کتاب نمی شود، بلکه کوتاهی خاطرات و صفحه بندی آن موجب ترغیب به ادامه مطالعه می گردد.

در انتهای کتاب پس از فهرست اعلام، 17 تصویر رنگی و سیاه و سفید از زندان ساواک، آثار دست ساخت زندانیان، نمونه لباس آنها و نیز صحنه های استقبال مردم از آزادی زندانیان آمده است.

در بین خاطرات، خاطراتی که مربوط به زنان زندانی است، ضعیف تر و به نوعی کم لطف تر از خاطرات مردان است. ضمن اینکه چندین مورد خاطره نه تنها طنز نیست، که خاطره هم نیست! به عنوان مثال خاطره ای با نام « واقعا یک انقلاب بود » از عزت الله سحابی یا چند خاطره از خانم طاهره سجادی که به نظرم جایگاهی در این کتاب ندارند.

شیرین ترین خاطرات هم مربوط به شیخ جعفر شجونی و هادی غفاری و جلال رفیع است.

شاید زیباترین خاطره، خاطره جلال رفیع با نام « از مرغ سحر تا مرغ پکر » در صفحه 135 است که مختصر آن چنین است:

« ... بنده با یک رفیق کمونیست هم سلولی هستم. تازه خبر « مائو » را برایش آورده اند. کنده زانوی غم بغل گرفته است. حسابی هم گرفته است. روزهای قبل از من می خواست که ترانه « مرغ سحر » را برایش بخوانم. ....

-          مرغ پکر(!) ناله سر کن...

-         به خاطر خبر مرگ مائو این طور کردی؟ خیلی خوب. بخوان که دیگر خودم هم از خودم نیستم.

-          داغ مرا تازه تر کن...

ز آه لنین وار(!) این قفس را بر شکن و زیر و زبر کن

مرغ مسلح(!) ز درون قفس در آ...

نغمه پیکار پرولتاریا سر آ ...

وز نفسی عرصه این حزب توده را...

پرشور کن... ما رو خر کن...

شوروی کرد جیب خود پر

نان ما را کرده آجر...

می خورد چون خرس پرخور

هم ز توبره، هم ز آخور...

آی خدای من، ای جبر تاریخ...

شام تاریخ ما را سحر کن

ما رو خر کن...  »

احسان عابدی +

حریر مثل تو بود


بهزاد دانشگر

نشر آرما

 

کتاب "حریر مثل تو بود" بازنویسی 71 برش از زندگی شهید مهران حریرچیان + ( 1344 ـ 1388 ه.ش) است که در قالب 96 صفحه توسط بهزاد دانشگر به نگارش درآمده است و با قیمت 3000 تومان منتشر شده است.

ایشان از چهره های فرهنگی اصفهان بودند که بواسطه حضور و سخنرانی در هیئتهای دانش آموزی دانشجوئی و مجموعه های فرهنگی شهر قریب به اتفاق فعالان فرهنگی هم نسل من و نسل قبل از من از مصاحبت و سلوک نظری و عملی ایشان بهره برده اند.

الآن هم گهگاه که توفیق زیارت گلستان شهدای اصفهان نصیب می شود مزار ایشان از معدود جاهائی است که انگار آدم را از عزم و انرژی کار و تلاش فرهنگی شارژ می کند.

با حرف های وحید ملتجی + که به عنوان مقدمه کوتاه کتاب آمده است موافقم:

"بعضی آدم ها انگار ذاتا مظلومند... شاید هم اصلا قرار نیست خود را بنمایانند! حالا آقا مهران گویا اینچنین است و مانند زمان حیاتش در مماتش هم اهل جلوه نمائی نیست.

یعنی هرکاری می کنی تا دیگران را متوجه شخصیت ایشان کنی فایده ای ندارد! آنها که می شناختندش، رابطه ای قلبی و سری با او دارند و آنها که نمی شناختند هم که ... هیچ."

به هرحال اینها را گفتم که بگویم شاید کتاب برای هر مخاطبی جذاب نباشد اما برای کسانی که در عالم کار فرهنگی بوده اند تذکر آفرین و تشدید کننده عزم جهاد فرهنگی است.

این قسمت از سخنان نقل شده از ایشان در کتاب با حال و هوای ماه رمضان مناسبت دارد:

"راه ملاقات با امام زمان، توجه به حقیقت موت است. البته نه موتی که کاهنده باشد. باعث غم کاهنده یا ناامیدی در زندگی انسان باشد. موتی که به تعبیر بعضی بزرگان، از دلش حیات در می آید. برای کسانی که در جنگ حضور داشتند و موت را می چشیدند و لمس می کردند این جمله خیلی معنا دارد و اگر انسان بتواند این حالت را حفظ کند خوب است. درجاتی از موت در ماه رمضان و موقع روزه حاصل می شود. شهوات در انسان می میرد و انسان موقع افطار لذتی می برد که با هیچ لذت دیگر مادی قابل قیاس نیست. این همین موت است. موت حاصل می شود نتیجه این می شود حیات معنوی لحظات افطار."

از این مباحث معنوی که بگذریم دو نکته هم در مورد کتابسازی عرض کنم:

1ـ خوب بود که در مورد چند عکسی که در کتاب آمده توضیحاتی ارائه می شد و اسم افراد حاضر در عکسها می آمد.

2ـ حداقل در نسخه ای که به دست من رسیده است حاشیه مناسب در صفحات برای شیرازه کتاب درنظرگرفته نشده است و دوسه بار دیگر خوانده شود احتمالا شیرازه کتاب از بین برود.

در پایان هم باید از دوستان نشر آرما + تشکر کرد بخاطر این کتاب و کارهای دیگر این انتشارات که باعث می شود آدم بعنوان یک اصفهانی بتواند سرش را بالا بگیرد و بگوید این کتاب در نشرآرمای اصفهان چاپ شده است.

يادگاران،كتاب احمدي روشن

 

از در مدرسه آمد تو . رفتم طرفش . دست دادم . پوستش زبر بود، مثل همیشه. درس و بازی مان که تمام می شد، می رفت پای مینی بوس کمک  پدرش . همه کار می کرد:از پنچرگیری تا جارو کردن کف مینی بوس .  تک پسر بود، ولی لوس بارش نیاورده بودند. از همه مان پوست کلفت تر بود.

*****

خیلی که خوشحال می شد، مثلاّ قراردادِ خوب می بست و تخفیف زیاد می گرفت، دو تا انگشت اشاره اش را  می گرفت کنار هم، با هم تکانشان می داد و به زبان برره ای می گفت «وَری وَری وَری، وَری وَری وَری» نگاهش می کردیم و می خندیدیم.

*****

گفت «بیا سازمان پیش خودمون.» گفتم «مگه دیوونه ام؟ کجا بیام؟ پول میدن؟ درست برخورد می کنن؟ چی داره اینجا؟ تو بیا بریم بیرون کار راه بندازیم». گفت «من وایستادم اینجا رو درست کنم» هر بار می رفتم نطنز، توی راه برگشت بغض میکردم. غربتی داشت آنجا.. بعد از شهادت مصطفی، دم ظهر رفتم نمازخانه ی سایت، پر از رفقای خودمان بود؛ رفقایی که خیلی هایشان را مصطفی با هزار زحمت راضی کرد و آورد پای کار. یاد روزهایی افتادم که مصطفی تنها بود. بغضم ترکید.

*****

سر قبر نشسته بودم.باران می آمد.روی سنگ قبر نوشته بود«شهید مصطفی احمدی روشن» از خواب پریدم.مصطفی ازم خواستگاری کرده بود،ولی هنوز عقد نکرده بودیم.بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.زد به خنده و شوخی. گفت «بادمجون بم آفت نداره» ولی یک بار خیلی جدی پاپی اش شدم که «کی شهید می شی مصطفی» مکث نکرد،گفت« سی سالگی» باران می بارید شبی که خاکش می کردیم.

*****

علیرضا دست انداخته بود گردن آقا،سرش را گذاشته بود روی سینه اش . آقا گفت «عصای من رو بگیرید»عصا را داد دست محافظ و علیرضا را بغل کرد.  «شهید عزیز ما،مصطفی احمدی روشن... شهادتش  دل ما را سوزاند.» بغض نشسته بود توی گلوی آقا.

شاه بی شین

محمدکاظم مزینانی

انتشارات سوره مهر

چاپ ۱۳۸۹

 

شاه بی شین روایتگر زندگی شخصی محمدرضا شاه پهلوی از زمان کودکی و حکومت رضاشاه تا مرگ او در بیمارستانی در قاهره است. کتاب متنی روان و منسجم دارد و علی رغم این که دو روایت خطی همزمان را ارائه می کند، خواننده به راحتی با آن همراه می شود و خط داستان را گم نمی کند. دو روایتی که در نهایت در بیمارستان المعادی قاهره بر روی تخت محمدرضا به یکدیگر می رسند و داستان با مرگ او پایان می پذیرد. (البته در واقع کتاب سه روایت همزمان را دنبال می کند. ولی روایت سوم تا حدی گنگ و در عین حال کمرنگ است.) ویژگی مثبت کتاب روایت زندگی شخصی شاه همراه با جزئیات و ریزه کاری های تاریخی و بدون شعارزدگی و با نگاهی بی طرفانه است. از نوع ارتباط او در کودکی با پدرش رضاشاه _که در داستان او را «پدر تاجدار» خطاب می کند- و مادرش تاج‌الملوک و خواهر همزادش اشرف تا علایق و دلبستگی های او، توانایی هایش، برگزاری جشن های دوهزار و پانصد ساله ی شاهنشاهی، سه ازدواج محمدرضا با فوزیه، ثریا و فرح و دلایل این ازدواج ها و جدایی ها و سختی ها و نکبت های زندگی شخصی پادشاهی که شکوهی ظاهری داشت.

«بله، سه بار ازدواج کرده ام، اما نه از سر هوا و هوس و یک بار هم در زندگی احساس خوبشختی نکرده ام. در میان همسران من فوزیه، هیچ لطفی نداشت جز زیبایی؛ ثریا همه چیز داشت الا قدرت باروری، شهبانو[فرح]، هم زیبایی دارد و هم قدرت باروری، اما دریغ از ذره ای همدلی و تفاهم!» (ص278)

از متن داستان پیداست که نویسنده در باره ی زندگی شخصی پهلوی ها خوب مطالعه کرده است. ولی روایت داستان اشکالاتی هم دارد. نویسنده به جزئیات زندگی محمد رضا پرداخته، با این حال بعضی از حوادث مهم تاریخی که گاه ارتباطی مستقیم با زندگی محمدرضا شاه دارند -خواسته یا ناخواسته- از متن روایت حذف شده است. دستور شاه برای تاسیس ساواک، چرایی و چگونگی تبعید امام خمینی(ره) به نجف اشرف، نقش امام خمینی(ره) در پیروزی انقلاب اسلامی، چگونگی و علل شکل گیری اعتراضات مردمی و... از مسائل مهمی است که به جز چند اشاره ی خیلی کوتاه اثری از آن ها در داستان نیست. به علاوه در بسیاری از فرازهای داستان توصیفی که از محمدرضا شاه، فرح و حتی رضاشاه می شود، توصیفی است که از آن ها چهره ای دوست داشتنی، عاطفی و حتی بی گناه به نمایش می‌گذارد. اگرچه این توصیف ها علاوه بر زبان راوی داستان، گاه از زبان شاه و گاه از زبان فرح انجام می شوند و در واقع نویسنده با این کار می خواهد نشان دهد که نگاه آن ها به خود این گونه بوده است. آن چه از بی کفایتی پهلوی‌های اول و دوم در این کتاب آمده، بخش بسیار کوچکی از نزدیک به شش دهه ظلم پادشاهان پهلوی است.

تالار پذیرایی پایتخت

 

تالار پذیرایی پایتخت رمانی است اجتماعی از محمدعلی گودینی که قطع جیبی آن به تازگی توسط انتشارات سوره مهر در 445 صفحه منتشر شده است.

رمان گودینی در جشنواره داستان انقلاب به عنوان رمانی با موضوع انقلاب قابل تقدیر شناخته شد. گرچه موضوع اصلی آن انقلاب اسلامی نیست. همچنین در جایزه جلال آل احمد از آن تقدیر شده است.

داستان مربوط به اصلاحات ارضی شاه و درآوردن زمین های کشاورزی از دست مالکان و تقسیم آن بین رعیت هاست. رعیت های بیچاره که شیرینی طرح در ابتدای مالک شدن زیر زبانشان رفته، پس از مدتی با همدیگر کنار نیامده و کار به درگیری می کشد. بعد از مدتی هم یکی یکی به فکر فروش زمین ها افتاده و به قول گودینی، بن کن کرده و به پایتخت مملکت کوچ می کنند تا بلکه مثل ناصرخان سرنجله، برای خودشان کسی شده و همسایه دولت و نخست وزیر شوند!

پس از مهاجرت رعیت های روستا به پایتخت مملکت و زندگی فلاکت بار و گاه همراه با خفت و خواری، خودشان متوجه اشتباه شده اما راه برگشتی هم ندارند.

در گوشه گوشه رمان، هرجا لازم بوده، نویسنده نقبی هم به اوضاع انقلاب و تحرکات امام خمینی (ره) و مواضعش زده است.

هدف نویسنده شرحی بر مصایب اصلاحات ارضی در دوره محمدرضاشاه پهلوی و پیامدهای آن است که به ویژه روی کوچ روستاییان کشاورز به پایتخت و سایر شهرها می پردازد.

اصلاحات یا همان تقسیم اراضی که به توصیه مستقیم آمریکا در اوایل دهه 1340 در ایران تصویب شده و شاه مصرانه پیگیر اجرایی شدن آن بود، به دلیل ابعاد غیر شرعی مورد مخالفت شدید علما از جمله حضرت آیت الله بروجردی، مرجع تقلید شیعیان، واقع شد. این طرح در کنار برخی ویژگی های مثبت، پیامد های اجتماعی و اقتصادی ناخوشایندی برای کشور داشت. در واقع نیت اصلی امریکا از اجرای این طرح، جلوگیری از رشد نظام کمونیستی – سوسیالیستی بود که موجب از هم پاشیدگی نظام یکپارچه کشت و ظهور طبقه کشاورزان خرده پا - و غالباًَ بدون امکانات- گردید.

محمدعلی گودینی متولد 1335 و روستازاده است و طبیعتاً خود شاهد رویدادها و حواشی اجرای این طرح بوده است. شاید به نوعی می توان رمان او را توصیف آنچه در دوران نوجوانی و جوانی دیده است، نامید. بخصوص اینکه رمان به روایت اول شخص می باشد.

دقت نویسنده در انتخاب نام رمان قابل تحسین است. از این رو که خواننده هنوز به نیمه رمان نرسیده معنای مجازی تالار پذیرایی پایتخت را می فهمد، اما به آخر رمان (صفحه 400 قطع جیبی) که می رسد منظور حقیقی نویسنده فاش می شود که تالار پذیرایی عروسی است به نام « پایتخت » که قرار  است افتتاحیه آن با عروسی برات علی برگزار شود!!

درواقع اتفاقاتی که در شب عروسی برات علی در تالار پذیرایی پایتخت رخ می دهد و نقل قول پایانی غلام علی در صفحه آخر که می گوید: « عجب پایتختی! عجب تالار پذیرایی پایتختی! ... کاش هرگز به پایتخت مملکت نیامده بودیم. » لب لباب نویسنده از شرح آن همه مصایب کوچ روستاییان به پایتخت مملکت است.

سبکی گودینی برای نگارش رمان، رئالیسم است و این برای رمانی که قصد دارد فضا و سبک زندگی در یک «دهات» را به وضوح برای مخاطبش جا بیندازد، بهترین سبک است. توصیفات دقیق نویسنده از صحنه ها و جزئیات اتفاقات، بیانگر تسلط گودینی بر سبک رئالیسم است. گرچه در بسیاری از موارد توصیفات بی جا و بی موردی هم هست که فقط رمان را طولانی تر می کند. مثلاً چندین و چند مورد فقط باد یا نسیمی توصیف می شود که نرمه خاکی را به همراه دارد! یا در اوایل رمان، توصیف طویله مرغ ها و حرکات مرغ و خروس ها که جز زیاده روی چیزی نیست!

البته گودینی در توصیفاتش هنری قابل تحسین به خرج داده و آن، وصف صحنه ها و تغییر آنها در میان نقل قول هاست. این ویژگی را در این نقل قول از «آقامشی» می بینید: « شاه مراد، خیال نکن من دائی زاده عشقل هستم – کدخدا نگاه بقیه کرد و زل زدبه دهان آقامشی- کاری نکن عشقل را با همین حال و روزش بندازم پشت خر بور و ... »

از دیگر ویژگی های سبک رئالیسم که نسبتاً مشکل هم هست، عدم ورود به حوزه تخیلات و افکار شخصیت هاست که گودینی انصافاً به خوبی از عهده اش برآمده است. بجز چندمورد که درباره خودش است، هیچ کجا از افکار و تخیلات سایر شخصیت ها کلمه ای ننوشته است.

از پی نویس صفحه اول پیداست که نویسنده بنا دارد واژه های دشوار و ناآشنای متن را برای خواننده معنا کند. اما نتوانسته از عهده این کار به خوبی برآید. مثلاً واژه هایی همه فهم مانند «بی بی» یا «تاوان» معنی شده اما واژه هایی چون «غیه»، «فوطه» و چند کلمه ناآشنای دیگر را بدون معنا گذاشته است.

گودینی اشتباه فاحشی هم در نقل قول هایش دارد که به سختی قابل گذشت است! به این نقل قول دقت کنید: « آدم تا خودش توی پایتخت مملکت نباشد از ئی چیا سردرنمی آورد. » ترکیب نازیبایی از زبان رسمی و محاوره! یا باید بگوید « از این چیزها... » یا بگوید « تا آدم ... نباشه از ئی چیا سردر نمیاره ». تمام نقل قول های روستاییان به همین شکل آورده شده است.

تعدد اسامی و شخصیت ها هم از ویژگی های تالار پذیرایی پایتخت است که البته چون خواننده را خیلی سردرگم نمی کند، از ارزش زبانی و ادبی رمان نکاسته است. البته در انتخاب اسامی کمی افراط در دهاتی نشان دادن شخصیت ها به چشم می آید. نام هایی مانند تاج ماه، نیم تاج، تاج دولت، اروج، شیرکوه قوزو، شیرولی، شوق علی و ... کمی تو ذوق می زند!

« تالارپذیرایی پایتخت » رمانی است خواندنی که به جرات می توان گفت در مواردی وضعیت فرهنگ در دوره پهلوی دوم را به تصویر کشیده است. وضعیت سینماها، کافه ها، جشن 2500 ساله، مدل زندگی و ...

خواندنش را توصیه می کنم.

احسان عابدی +

فرمانده من

 

کتابی که معرفی آن را خواهید خواند، کتابی است که رهبر فرزانه انقلاب را منقلب و متاثر کرده است!

متن زیر، سخنان معظم له درمورد این کتاب است:

« من كتاب هايي را كه مي خوانم معمولا پشتش يادداشت يا تقريظي مي نويسم؛ اين كتاب «فرمانده من» را كه خواندم بي اختيار پشتش بخشي از زيارت نامه را نوشتم: السلام عليكم يا اولياء الله و احبائه! واقعا ديدم كه در مقابل اين عظمت ها انسان احساس حقارت مي كند.من وقتي اين شكوه را در اين كتاب ديدم در نفس خود حقيقتا احساس حقارت كردم. » (من و کتاب- ص ۲۸)

ایشان در جایی دیگر درباره این کتاب فرموده اند:

« چقدر این کتاب فرمانده من عالی است و چقدر من را متاثر و منقلب کرد. » (من و کتاب-ص ۳۱)

و اما درباره کتاب؛

موضوع کتاب که قطعاً دفاع مقدس است!

بر اساس آتچه که در ابتدای این کتاب آمده، دفتر ادبیات  و هنر مقاومت به تنی چند از زرمندگان دفاع مقدس می سپارد که در مورد " مردانی که نام آنها در کوهها، دشتها، دریاها، و پهنه آسمان آبی این سرزمین پراکنده است. " بنویسند و متن عزیزانی چون رحیم مخدومی، احمد کاوری، داوود امیریان، علی اکبر خاوری نژاد، حسن گلچین، هادی جمشیدیان و عباس پاسیار، {احتمالاً} با تنظیم و ویرایش تبدیل به " فرمانده من " گشته است.

در واقع کتاب، شامل 7 داستان از دلاورمردیهای 7 فرمانده جنگ است، به زبان 7 رزمنده ای که از نزدیک با آنها ارتباط داشته اند.

داستان اول « من روز عاشورا برمی گردم » است به نقل از رحیم مخدومی که در وصف رشادت های یک فرمانده گردان آذری زبان است به نام مدنی.

داستان دوم « شب هور» نام دارد که حدیث صلابت سیدعلیرضا قوام است، معاون گردان نوح، از لشکر 21 امام رضا(ع)، که از زبان احمد کاوری بیان شده است.

« رمز یا زهرا (س) » نام داستان سوم است درباره معاون گردانی به نام حاج حسین، که با شیرینی و گیرایی زیادی از داوود امیریان نقل می شود.

«فستیوال انفجار و گلوله » که از زبان خاوری نژاد است، داستان چهارم این کتاب است و در وصف سروان محمودیان.

پنجمین داستان که به نقل از حسن گلچین است، « مثل گل سرخ » نام دارد. این داستان در باره شهید علی غفاری است.

« عقد آسمانی » هم ششمین داستان زیبای کتاب است که گوشه کوچکی از حضور شهید خادمی در جبهه حق را به تصویر کشیده است. این تصویر را هادی جمشیدیان ارائه می کند.

هفتمین و آخرین داستان کتاب فرمانده من، « مسیح کردستان »  است که قطره ای از دریای رشادت ها و مبازرات سردار شهید محمد بروجردی است از زبان عباس پاسیار.

متن و زبان کتاب گیرایی خاصی دارد که به داستان های مبارزه شیرمردان خمینی(ره) رنگ و بوی خوبی بخشیده است. گرچه این داستان ها، خود چنان جذبه ای دارند که به افسانه ها پهلو می زنند...

« فرمانده من » به چاپ چهلم رسیده و تا جایی که من می دانم چاپ چهل و یکم در راه است.

احسان عابدی +

نصرالله

                         

حجه الاسلام زائری چند سال پیش (1386) کتابی منتشر کرد با عنوان نصر الله، کتاب به سرعت نایاب شد تا اینکه سال گذشته انتشارات عماد فردا کتاب را با تغییراتی منتشر نمود.

هسته‌ی اصلی کتاب مصاحبه‌ی ویژه نامه‌ی نوروزی همشهری با سید حسن نصرالله است که متن کاملش برای اولین بار در کتاب جناب زائری منتشر شده است. در ادامه، مصاحبه‌های دیگری از رهبر حزب الله لبنان آورده شده و بعد یادداشت‌های آقای زائری در وبلاگشان پیرامون لبنان و مقاومت.

آقای زائری در مقدمه‌ی کتاب ضرورت توجه به شخصیت‌های مظلوم معاصر مانند امام و آقا و علامه طباطبایی و جعفری را برشمرده است.

اگر حضور ذهن داشته باشید چند وقت پیش سی دی ظهور نزدیک است که به روایات آخرالزمان و شخصیت‌های مطرح در آن پرداخته بود به شدت سر و صدا به راه انداخت و باعث توجهات و درگیری‌ها و بازداشت‌های گوناگونی شد.

جناب زائری لطف کرده است و از جناب سید حسن نصرالله سوالی در خصوص نظرشان در این زمینه آنهم در سال 86 پرسیده اند که من اینجا آن بخش از مصاحبه را تایپ کردم و در ادامه می آورم:

در شرایط سیاسیِ بین المللیِ حاضر، بسیاری اشخاص از اخبار و روایات ملاحم و علائم آخرالزمان یاد می‌کنند که در آنها اشاراتی به کودتا در سوریه و سید حسنی و امثال آن وجود دارد و بعضاً مواردی را برشما یا اتفاقات اخیر منطقه تطبیق می‌دهند. خود شما در این باره چگونه فکر می‌کنید؟

بسم الله الرحمن الرحیم. از شما به خاطر این مصاحبه تشکر می‌کنم. من درباره‌ی این موضوع، دیدگاه خاصی دارم. شکی نیست که روایات صحیحی وجود دارد که از روی‌دادهای آخرالزمان و علامات خاص مربوط به ظهور مولایمان امام زمان «عج الله تعالی فرجه الشریف» صحبت می‌کنند. این از مسلمات اعتقادی ماست. این روایات در کتاب‌های شیعه و اهل سنت وجود دارد. حتی در آن چه از ادیان آسمانی دیگر نقل شده به چشم می‌خورد، اما شاید تطبیق این نشانه‌ها با اتفاقات و روی‌دادهای فعلی یا شخصیت‌هایی که [الان هستند] درست نباشند.

شاید بتوان گفت احتمالاتی وجود دارد و از احتمال تطبیق آن نشانه‌ها با آن چه در زمان ما رخ می‌دهد سخن گفت؛ فقط احتمال. اما آن چه گاهی از بعضی می‌شنویم یا در آثار بعضی از نویسندگان به عنوان برداشت قطعی می‌خوانیم کار مناسبی نیست و دلیلم این است که در زمان‌های گذشته هم اتفاقاتی نظیر این رخ داده و این تطبیق‌ها صورت گرفته –در گذشته‌ی بسیار نزدیک- و بعداً معلوم شده که درست نبوده. حساب کردن روی این تطبیق‌ها به ادله‌ی قطعی، مستند نیست و این که بعداً معلوم شود درست نبوده، باعث می‌شود مردم در صحت این روایات و علائم شک کنند و شاید خدای نکرده موضوع گسترش پیدا کند و به تردید در اصل موضوع منجر شود. اصل موضوع، ظهور امام مهدی «عج الله تعالی فرجه الشریف» برای تأمین عدالت در سراسر جهان است. بنابراین توصیه می‌کنم مطالبی که بعضی از بزرگواران و نویسندگان ذکر می‌کنند، به عنوان احتمال ذکر شود. و اگر خیلی ضرورت دارد گفته شود، و الّا پرداختن بیش از حد به مسائلی این گونه، حتی به صورت احتمال، وقتی دهان به دهان می‌گردد، به عنوان یک تطبیق قطعی مطرح می‌شود. اگر بعداً معلوم شود درست نبوده به نظر من خطرهای عقیدتی دارد.

نورالدین پسر ایران


انتشارات سوره مهر

گردآوری: معصومه سپهری

700 صفحه

کتاب نورالدین پسر ایران شامل خاطرات سیدنورالدین عافی از رزمندگان لشکر عاشورای تبریز است. او از 16 سالگی وارد درگیری های کردستان می شود و تا آخر جنگ عملیات های مختلف را تجربه می کند.

با مطالعه این خاطرات علاوه بر چیزهای رایجی که در مورد دفاع مقدس می شنویم، می فهمیم که:

بعضی از نیروها در جبهه بر اثر سهل انگاری یا اشتباه، با آتش نیروهای خودی مجروح یا شهید می شدند. از جمله خود راوی کتاب که اولین مجروحیتش بر اثر سهل انگاری همرزمانش موقع شلیک گلوله توپ ایجاد می شود.

در برخی موقعیت های جنگی برای مشغول کردن دشمن و رسیدن به اهداف بزرگتر در منطقه عملیاتی عده ای از نیروها با دستور فرماندهان وارد درگیری هائی می شدند که از قبل مشخص بوده قطعا زنده از آن بیرون نمی آیند.

در طول دوران دفاع مقدس افراد مختلفی از راننده و پرستار و پزشک و معلم و روحانی با جنگ مخالف بودند و از رزمنده ها خوششان نمی آمد.

بعضی وقت ها در عملیات های سنگین نمازصبح بعضی رزمندگان هم قضا می شده است!

اما همه این تلخی ها و مسائل با روایت شیرین راوی هضم می شود.

البته شاید بتوان گفت همین زبان کتاب، در مقایسه با اثری مثل دا یک مقدار فضا را از فضای معنوی مورد انتظار مخاطب در پرداختن به مقوله دفاع مقدس خارج کرده است. هرچند در فصولی که شهادت دوستان راوی آمده است گوهر تذکرآفرین شهادت بیشتر به چشم می آید و به مخاطب شعور و احساس می بخشد.

این که در این کتاب 700 صفحه ای غلط املائی و ویرایشی ندیدم جای تقدیر دارد از پدیدآورندگان و ویراستاران.

ای کاش سوره مهر فکری برای سبکتر و ارزانتر درآوردن این گونه آثار می کرد تا حمل و نقل و مطالعه آن آسانتر باشد.