مقدمه: هنوز در مورد این که کدام کتاب ها را باید در اینجا معرفی کرد با دوستان به توافق نرسیده ایم. بعضی معتقدند که در مورد هر کتابی که می خوانیم باید اینجا بنویسیم. خواه این نوشته در تعریف و تمجید از کتاب باشد، خواه در نقد و یا ضدیت با کتاب. بعضی دیگر هم البته معتقدند که چون نوشتن در باره ی کتاب ها در هر صورت موجب ترغیب خوانندگان فهیم این وبلاگ به مطالعه ی آن کتاب می شود (از بس ما تاثیرگذاریم!) باید در انتخاب کتاب ها دقت کنیم و آن ها را برای معرفی گلچین کنیم. به هر حال بنده هم فعلا پیرو نظر دوم هستم (گرچه با دلایلی کمی متفاوت) و فکر نمی کنم هر کتابی که می خوانم می توانم و باید در باره ی آن بنویسم.

 

با مرحوم علی صفایی حایری حدود 8 سال پیش آشنا شدم. هنگامی که دوستی کتاب نامه های بلوغ ایشان را به من داد. (البته سال ها پیش از آن کتاب های ایشان را که اوایل انقلاب با اسم مستعار ع-ص چاپ می شد در کتابخانه ی پدر دیده بودم و جسته و گریخته در باره ی ایشان شنیده بودم. اما هیچ گاه به خواندن آن ها ترغیب نشده بودم.) گرچه کتاب نامه های بلوغ را تا انتها مطالعه کردم و حس خوبی هم نسبت به آن داشتم (شاید این بهترین تعبیری باشد که می توانم در باره ی نسبت خودم با این کتاب و استفاده ای که از آن بردم به کار ببرم!)، ولی احساس کردم سخت می توانم با مطالب آن ارتباط برقرار کنم. اجمالا می گویم که آن کتاب شامل پنج نامه ی مرحوم صفایی به پنج فرزندش است که هنگام بلوغ هر یک خطاب به آن ها نوشته است. و البته تصور این که بعضی از این نامه ها خطاب به یک دختر 9 ساله نوشته شده باشد هم کمی سخت است.

مرحوم صفایی به دلیل نوع تفکر و مهم تر از آن سلوک شخصی اش در زندگی حساسیت هایی را برانگیخته است. تفکر و نحوه ی زندگی او مخالفان و موافقانی دارد. با این که ایشان معمم بودند از قول داماد ایشان نقل شده که پس از وفاتشان، موفق به یافتن عکسی با کیفیتی از ایشان با عمامه نشده اند و ظاهرا تنها عکس معروفی که از ایشان هست هم حاصل کار فوتوشاپی است! نادر طالب زاده، حجت الاسلام نقویان، علی رضا داوود نژاد، حجت الاسلام سیدمهدی میرباقری، سیدرضا میرکریمی و... از افرادی هستند که با ایشان ارتباط داشته اند و بعضی به شدت تحت تاثیر شخصیت ایشان بوده اند. شخصی از حجت الاسلام سید مهدی میرباقری نقل می کرد که ایشان می فرمود نیم ساعت ملاقات با مرحوم شیخ برای شش ماه انسان کافی بود. (نقل به مضمون) همچنین از ایشان نقل است که «اندیشه ی آقای صفایی در این دنیا شکوفا نشد. انشاءالله در زمان رجعت از ایشان بهره مند شویم.»

چند روز پیش به مناسبتی کتاب مشهور آسمان که شامل مجموعه خاطراتی از شیوه ی سلوک و شخصیت مرحوم صفایی است را مطالعه کردم. مولف کتاب در مقدمه ی آن وجه تسمیه اش را حدیثی از امام صادق (علیه السلام) ذکر می کند که حضرت فرموند: «مومن مورد ناسپاسی قرار می گیرد و این به خاطر آن است که کارهای معروف او به سمت آسمان صعود می کند و در میان مردم منتشر نمی شود؛ ولی کافر مشهور می شود، چرا که او کارش را برای مردم انجام داده است؛ پس عمل او در بین مردم منتشر می شود ولی به آسمان نمی رود.»

گرچه کتاب برای آشنا کردن مخاطب با گوشه هایی از زندگی مرحوم صفایی نوشته شده ولی دو اشکال دارد: اول این که بسیاری از بخش های کتاب در باره ی ایشان نیست، بل که روایات و داستان هایی است که ایشان در کتاب هایش آورده است. اشکال دوم مربوط به ضعف محتوای کتاب است. شخصیت مرحوم شیخ و خاطراتی که بعدها به نقل از شاگردان و افراد مرتبط با ایشان بیان شده است ظرفیت بزرگی است که تنها بخش اندکی از آن در این کتاب آمده و این قابلیت وجود دارد که مطالب کتاب لا اقل تا دو برابر حجم فعلی افزایش یابد. بماند که نحوه ی بیان مطالب هم نیاز به اصلاحاتی دارد.

«هنگامی که جریان اتهامات رشد پیدا کرده بود و اوج گرفته بود، استاد آیت الله مصباح به ایشان گفته بود: از چیزهایی که در باره ی شما شایع کرده اند ناراحتم! استاد گفته بود: من خیلی راحتم! آقای مصباح خندیده بود و پرسیده بود: چطور؟!

گفته بود داستان اسفندیار که رویین تن و قهرمان بود عبرت خوبی است. وقتی در صحنه ی مبارزه قرار گرفت، کسی حریف او نشد. و گفتند که باید تیر را به چشم او بزنند، آن ها باید تیر با به چشم من؛ یعنی به دیدگاه من نسبت به زندگی بزنند. من رنج را را عامل تحرک و رفتن می دانم. تا زیر پای ما را داغ نکنند راه نمی افتیم...»