بازرس

پدیدآورنده: ن‍ی‍ک‍الای‌ واس‍ی‍ل‍ی‍وی‍چ‌ گ‍وگ‍ول‌

مترجم: آبتین گلکار

ناشر: هرمس

سال نشر: 1388

تعداد صفحات: 147

شایگان سالها پیش در «آسیا در برابر غرب» از تقدیر مشترک تمدن های آسیایی گفته و ذکر کرده بود: اگر برخی از تمدن های آسیایی به این وابستگیِ تقدیری، توجهی نمی کنند، علتش این است که این تمدن ها نسبت به هم بیگانه شده اند و یکدیگر را از دید غربی می نگرند.

نگاه کردن از دید غربی اتفاقی است که برای رهایی از آن، پناه بردن به آثار «حقیقیِ» هنری هریک از این تمدن ها شاید تنها راهی باشد که برای متفکرین باقی مانده است.

مردم ایران تقریباً از 100 سال پیش برای کاهش ظلم و فساد اداری در حرکتی به نام مشروطه خواهی سهیم شدند، اما غول بروکراسی و تکنوکراسی هیچگاه از پای ننشسته و معدود مسئولینی را هم که یک تنه در برابر این نظام ماهیتاً ظالمانه ایستاده بودند، خسته یا بلیعیده است. رویدادی که کم و بیش در کشور های جهان سوم، مشترک و یکسان ظهور کرده است. به عنوان نمونه جلال آل احمد نویسنده‌ای است که در غرب زدگی -یکی از مشهورترین آثار خود- به این موضوع اشاره کرده.

گوگول برای ملت روس شاید شأنی همپای شأن جلال داشته باشد برای ایرانیان. از گوگول یک رمان بلند به نام نفوس مرده و نمایشنامه ی بازرس به همین مضمون مشترک اختصاص پیدا کرده است. فساد اداری، ظلم سازمان یافته و درماندگی مردمی که خود نیز برای برون رفت از این وضعیت نا به هنجار تلاشی نمی کنند.

نثر واقعگرایانه و سرشار از طنز گوگول بسیار شبیه نثر تند و تیز جلال آل احمد است که به هیچ چیز و هیچ کس رحم نمیکند. در تاریخ آمده است که : گوگول روزی در پاسخ به سماجتهای کالسکه ساز مشهور پترزبورگ -که گوگول زمانی در خانه ی او ساکن بود- برای پرداخت اجاره بهای خانه به او گفته بود: دست بردارید، وگرنه سر از نمایشنامه ی کمدی من در می آورید.

یکی از روشنفکران هم عصر جلال نیز می گوید: آدم هیچوقت خوش نداشت باهاش جدل کند، کافی بود پرت به پرش بگیرد تا از یکی از داستانهایش سر در بیاوری و بشوی ضرب المثل ملت برای فلان خبط وخطا!

بازرس نمایشنامه ی ساده ایست، متن این نمایشنامه که توسط گوگول در 5 پرده نوشته شده است، به طور کلی شرح واقعگرایانه ی شایعه ی ورود یک بازرس است به شهرستانی دور افتاده و دستپاچگی مسئولین این استان در جمع کردن بریز و بپاش ها و پوشاندن اختلاس ها و رشوه های کلانی که شهردار و دیگر مسئولین شهر از مردم می گیرند.

متن این نمایشنامه که توسط آبتین گلکار ترجمه شده به ضمیمه ی مقاله ای محققانه در خصوص خنده و تاثیر آن در پالایش نابهنجاری های اجتماعی از سوی انتشارات هرمس منتشر شده است.

***

آموس فیودورویچ (قاضی): حکومت چشمش تیز است: هرچقدر هم دور باشد حواسش جمع است.

آنتون آنتونویچ (شهردار): جمع باشد یا نباشد، من هشدارم را به شما دادم آقایان. مراقب باشید! من در حوزه ی خودم اقداماتی کرده ام، به شما هم توصیه می کنم همین کار را بکنید. بخصوص شما آرتیومی فیلیپویچ (مدیر موسسات خیریه)! مأموری که می آید بدون شک به موسسات خیریه ی زیر نظر شما هم سرکشی می کند. برای همین، کاری کنید که همه چیز آبرومند به نظر برسد: شبکلاه مریض ها تمیز باشد و خودشان شبیه آهنگرها نباشند. کلاً بهتر است تعداد مریض هایتان کمتر بشود؛ وگرنه فوری ربط می دهند به سو مراقبت یا بی‌لیاقتی طبیب.

 

کله کدو


وقتی سعید اوضح کتاب «خداحافظ راکون پیر» رو معرفی کرد اعتماد به نفسم برای معرفی کتاب کودک بیشتر شد و وقتی علیرضا شفاه توی کامنتای اون پست نوشت: این کتاب انصافاً خوبه و من خوندمش! سرم رو بالا گرفتم و به خودم گفتم: این اون روزیه که سال‌ها منتظرش بودی!!

 اولش می‌خواستم کتاب «هیچ، هیچ هیچانه» رو معرفی کنم ولی خب روح الله -پسرم- شیرازه‌ی کتاب رو از هم پاشونده. ما هم که از بچگی مادرمون کتابامون رو صحافی می‌کرد، کتاب رو برای سرویس دادیم به ایشون و خب در دسترس نبود. فقط همین‌قدر بگم که تو این مدت که کتاب پیشمون نیست گاهی اوقات که شعرای اون کتاب (بیدیلی بیدان اومده، از سبلان اومده! ... بیدیلی بیدان نون می خواد یه کاسه بارون می خواد ... ) بی هوا از دهنم میپره یکی از بزرگترین مشکلات زندگی پرت کردن حواس روح الله به یه چیز دیگه است...

مجموعه‌ی «کله کدو و عمه جونی» رو امسال از نمایشگاه کتاب خریدم. 3 جلد، با عناوین: «ک‍ل‍ه‌ ک‍دو ت‍و ک‍وچ‍ه‌ دن‍ب‍ال‌ چ‍ن‍د ت‍ا م‍ورچ‍ه‌»، «ک‍ل‍ه‌ ک‍دو م‍ی‌ ت‍ون‍ه‌ خ‍ودش‌ ک‍ت‍اب‌ ب‍خ‍ون‍ه‌» و «کله کدو چه ماهه فکر گل و گیاهه» این مجموعه رو شکل می‌دن.

من کتاب دوم رو بیشتر می‌پسندم. روح الله هم همین‌طور! از ویژگی‌های کتاب پرداختن به لحظات دمدستی ولی شگفت انگیز زندگی کودکه، مثله اینکه: بچه همیشه دلهره‌ی اینو داره که نکنه وقتی تخم مرغ و سر سفره‌ی صبحونه میشکنه یهو یه جوجه از توش بیرون بپره! یا این کیه که تو آسمون هی صداهای وحشتناک در میاره بعد هم گریه می کنه همه خیس میشیم! راستش رو بخواین یکم از ذوق کردنم هم ماله یه شعره که توش کله کدو وقتی عمه‌اش بهش میگه که چرا تلویزیون تماشا نمیکنی و گلدونه بالای تلویزیون رو نگاه می‌کنی بهش میگه اگه راست میگی خودت نگاه کن! من حوصله‌اش رو ندارم! گله قشنگ‌تره. شعرهای هر سه کتاب ماله ناصر کشاورزه و توسط انتشارات به نشر وابسته به آستان قدس رضوی منتشر شده. انصافاً شعر گفتن برای بچه‌ها سخته. شاعرای این حوزه، هم می‌خوان کلی بار آموزشی که تمام خلق الله ازشون انتظار دارن رو تو شعر بگنجونن هم شعر باید ساده و سلیس باشه و هم خوش طرب و آهنگین. به علاوه‌ی این‌که من هم تو این حوزه خیلی سخت پسندم. ایشالا اگر شد میخوام یکی از بدترین کتابایی که تاحالا خوندم رو بعداً معرفی کنم اما فعلاً یه شعر از این کتاب رو بخونین و لذت ببرین...

 

شب، تو حیاط خونه

چِک. چِک. چِکِ بارون بود

کله کدو دوباره

چشماش به آسمون بود


یه مرتبه تو ابرها

یه نور آبی رنگ دید

از اون یه خرده ترسید


از تو حیاط صدا زد

کی داره عکس می گیره؟

عجب صدایی داره!

مثل یه بچه شیره


ترسید و رفت رو ایوون

داد زد و گفت: کی اون جاست؟

فکر کرد یه شیر عکاس

تو آسمون رو ابرهاست


همین که نور می اومد

فوری چشاشو می بست

نفهمید این صداها

از آسمون غرمبه ست!

نصرالله

                         

حجه الاسلام زائری چند سال پیش (1386) کتابی منتشر کرد با عنوان نصر الله، کتاب به سرعت نایاب شد تا اینکه سال گذشته انتشارات عماد فردا کتاب را با تغییراتی منتشر نمود.

هسته‌ی اصلی کتاب مصاحبه‌ی ویژه نامه‌ی نوروزی همشهری با سید حسن نصرالله است که متن کاملش برای اولین بار در کتاب جناب زائری منتشر شده است. در ادامه، مصاحبه‌های دیگری از رهبر حزب الله لبنان آورده شده و بعد یادداشت‌های آقای زائری در وبلاگشان پیرامون لبنان و مقاومت.

آقای زائری در مقدمه‌ی کتاب ضرورت توجه به شخصیت‌های مظلوم معاصر مانند امام و آقا و علامه طباطبایی و جعفری را برشمرده است.

اگر حضور ذهن داشته باشید چند وقت پیش سی دی ظهور نزدیک است که به روایات آخرالزمان و شخصیت‌های مطرح در آن پرداخته بود به شدت سر و صدا به راه انداخت و باعث توجهات و درگیری‌ها و بازداشت‌های گوناگونی شد.

جناب زائری لطف کرده است و از جناب سید حسن نصرالله سوالی در خصوص نظرشان در این زمینه آنهم در سال 86 پرسیده اند که من اینجا آن بخش از مصاحبه را تایپ کردم و در ادامه می آورم:

در شرایط سیاسیِ بین المللیِ حاضر، بسیاری اشخاص از اخبار و روایات ملاحم و علائم آخرالزمان یاد می‌کنند که در آنها اشاراتی به کودتا در سوریه و سید حسنی و امثال آن وجود دارد و بعضاً مواردی را برشما یا اتفاقات اخیر منطقه تطبیق می‌دهند. خود شما در این باره چگونه فکر می‌کنید؟

بسم الله الرحمن الرحیم. از شما به خاطر این مصاحبه تشکر می‌کنم. من درباره‌ی این موضوع، دیدگاه خاصی دارم. شکی نیست که روایات صحیحی وجود دارد که از روی‌دادهای آخرالزمان و علامات خاص مربوط به ظهور مولایمان امام زمان «عج الله تعالی فرجه الشریف» صحبت می‌کنند. این از مسلمات اعتقادی ماست. این روایات در کتاب‌های شیعه و اهل سنت وجود دارد. حتی در آن چه از ادیان آسمانی دیگر نقل شده به چشم می‌خورد، اما شاید تطبیق این نشانه‌ها با اتفاقات و روی‌دادهای فعلی یا شخصیت‌هایی که [الان هستند] درست نباشند.

شاید بتوان گفت احتمالاتی وجود دارد و از احتمال تطبیق آن نشانه‌ها با آن چه در زمان ما رخ می‌دهد سخن گفت؛ فقط احتمال. اما آن چه گاهی از بعضی می‌شنویم یا در آثار بعضی از نویسندگان به عنوان برداشت قطعی می‌خوانیم کار مناسبی نیست و دلیلم این است که در زمان‌های گذشته هم اتفاقاتی نظیر این رخ داده و این تطبیق‌ها صورت گرفته –در گذشته‌ی بسیار نزدیک- و بعداً معلوم شده که درست نبوده. حساب کردن روی این تطبیق‌ها به ادله‌ی قطعی، مستند نیست و این که بعداً معلوم شود درست نبوده، باعث می‌شود مردم در صحت این روایات و علائم شک کنند و شاید خدای نکرده موضوع گسترش پیدا کند و به تردید در اصل موضوع منجر شود. اصل موضوع، ظهور امام مهدی «عج الله تعالی فرجه الشریف» برای تأمین عدالت در سراسر جهان است. بنابراین توصیه می‌کنم مطالبی که بعضی از بزرگواران و نویسندگان ذکر می‌کنند، به عنوان احتمال ذکر شود. و اگر خیلی ضرورت دارد گفته شود، و الّا پرداختن بیش از حد به مسائلی این گونه، حتی به صورت احتمال، وقتی دهان به دهان می‌گردد، به عنوان یک تطبیق قطعی مطرح می‌شود. اگر بعداً معلوم شود درست نبوده به نظر من خطرهای عقیدتی دارد.

کتابشناسی دکتر رضا داوری اردکانی

در جایی نوشته بودم:

«اگر یادتون باشه چند سال پیش مجلس بزرگداشتی برای دکتر داوری برگزار شد در انجمن حکمت با عنوان «فیلسوف فرهنگ» در اون مجلس جشن‌نامه‌ی دکتر هم به صورت کتاب به فروش می‌رسید. حُسنی که خریدن اون جشن نامه برای من داشت به خاطر ضمیمه‌ی فهرست آثار دکتر داوری بود که در انتهای کتاب قرار تعبیه شده بود. من گه گاه با ورق زدن مجله‌ی نامه‌ی فرهنگ به مطالبی بر میخوردم که بدون اسم یا با اسم تابلویی! بود و خب حدس می زدم که مطلب متعلق به دکتر باشه .اون کتاب سند معتبری بود برای حدسیات من!»

و حالا آقای اشک شیرین گردآوری کننده‌ی آن ضمیمه، حاصل کارش را به صورت یک کتاب مجزا منتشر کرده است.

 چهارشنبه که نهاد رفته بودم، به مناسبتی دنبال کتاب «سینما و افق‌های آینده»[1] می‌گشتم که در قفسه‌ی خودسپاریِ[2] مجید خدابخش چشمم خورد به این کتاب و چون حدس می زدم که مجیدِ عزیز این کتاب را برای من! گذاشته باشد کنار، نامردی نکردم و برای عدم ردِ الاحسان! هم که شده کتاب را بی سر و صدا سُر دادم توی کیفم!

کتاب شهریور 90 چاپ شده است و به مراتب از ضمیمه‌ی جشن نامه‌ی فیلسوف فرهنگ کامل‌تر است. و خوب صد البته حاوی نکات تعجب برانگیز بیشتری. اولینش هم خود آقای سید ابراهیم اشک شیرن است که باید در اولین فرصت باب آشنایی با ایشان را باز کنم. حقاً که کار کارستانی انجام داده اند و اگر نبود تعلق خاطر ایشان به دکتر، انجام این پژوهش با گستردگی ای که آثار دکتر داوری در بر دارد کاری طاقت سوز بود.

به کتاب در نسبت با آن ضمیمه بخش مهم راهنمایی پایان نامه‌های دوره‌ی دکتری و ارشد نیز اضافه شده است. جالب است بدانید که علی اصغر مصلح، محمود خاتمی، عبدالله نصری، انشاء الله رحمتی، شهرام پازوکی، رضا سلیمان حشمت، میر عبدالحسین نقیب زاده، موسی نجفی، محمد رضا ریخته گران، محمد صافیان اصفهانی تعدادی از مشهورترین افرادی هستند که راهنمایی رساله‌ی دکتری آنها بر عهده‌ی دکتر داوری بوده است. خودتان حساب پایان نامه‌های دوره‌ی ارشد را بکنید. از مجموعه پایان نامه‌های ارشد دو عنوان «سیر آشنایی ایرانیان با فلسفه های جدید» از رضا رنجبر و «داستایفسکی و نیهیلیسم روسی» از سید عماد حسینی که البته خبر شروع کار تحقیقی‌اش را پیش از این از خود این دو بزرگوار شنیده بودم چشمم را گرفت.

در بخش ترجمه‌های دکتر نیز مقاله‌ی «تفکر هندی و علم غربی» اثر داریوش شایگان برایم جدید و جالب بود. پیش از این نمی‌دانستم این فصل از کتاب «بت‌های ذهنی و خاطره‌ی ازلی» ترجمه‌ی دکتر است.

یکی از غرایب زندگی دکتر داوری پرخوانی ایشان و اهتمام شخصی‌شان برای معرفی آثار سودمند است. کوتاه و فقط برای اشاره می‌توان به 71 عنوان معرفی کتاب ایشان اشاره کرد. همین جا بگویم که قصد دارم به امید خدا برخی از این معرفی‌ها را در همین وبلاگ و به صورت یادداشت مهمان درج کنم. تا هم دست‌رسی به آنها برای دیگران میسر شود و هم وبلاگ ما به نوشته‌های ایشان مزین گردد.

در آخر این را بگویم که وقتی این کتاب‌شناسی 200 صفحه‌ای را مرور می‌کنید به گستردگی و عمق اثر دکتر داوری بر روی چندین نسل از دانشمندان ایرانی پی می‌برید اثری که به زعم یکی از نویسندگان معاصر بی شباهت به اثر ماه بر جذر و مد دریا نیست. دریای فکر ایران معاصر، بی شک در عمیق‌ترین وجه ممکن تحت تاثیر اوست.

کتاب حاضر در213 صفحه، به تعداد 1000 نسخه، به قیمت 4500 تومان، با حمایت مؤسسه‌ی آموزش شهر و توسط نشر سهره در شهریور 1390 منتشر شده است.

 

------------------------------------------------------

[1] شاید بعداً درباره‌اش نوشتم

[2] اصطلاحیه که برای تیم کارشناسی نهاد کاملاً! آشناست

سینما پاراگراف

اخیراً کتابی را دیدم با نام «سینما پاراگراف» از مجموعه کارهای میراث اهل قلم‏. مولف محترم در مقدمه‌ی 2 صفحه‌ای (5 پاراگراف) کتاب نوشته است "تلقی ما از سینما با «فیلم دیدن» شکل می‌گیرد. به بیان دیگر، قبل و بعد از مباحث نظری درباره‌ی سینما،  میزان علاقه یا حتی نفرت ما از یک فیلم یا یک ژانر سینمایی، نسبت مستقیمی با میزانِ فیلم دیدنِ ما دارد."

و بعد هم در چند جمله به بحث مد روز می‌رسد که "و کیست که نداند که این علایق، سلایق و در یک کلام: «سبک زندگی» ماست که انتخاب‌های ما را شکل می‌دهد."

نویسنده‌ی کتاب در پاراگراف بعدی سینما را "جذاب‌ترین «محصول فرهنگی مدرنیته»" می‌خواند و ادامه می‌دهد"اگر باور داریم که اسلامِ ناب و شاید انقلاب اسلامی، در دنیای جدید و در برابر ایسم های «فعال» و غیر فعال جهان مدرن، حرفی برای گفتن دارد؛ برای ارائه و کشف این «حرف» در حوزه‌های جدید چه باید کرد؟ آیا جز شناخت دقیق ماهیت و قلمرو کارکرد این پدیده های نوین، راهی هست؟

آیا شیوه‌ی انکار و حذف محصولات فرهنگی مدرنیسم – از جمله سینما، تلویزیون و ماهواره- یادآور شکستن بلندگوها! در سالیان نه چندان دور نیست؟

و در نهایت آیا نادیده انگاشتن این غول جذابیت و سرگرمی – که ظاهراً به هیچ وجه قصد بازگشت به درون چراغ جادو را ندارد- جز «ناشناخته» ماندن آن در میان علاقمندان" به اسلام و انقلاب و دامن زدن به تصورات عامیانه ای از قبیل این که: سینما و تلویزیون ظرف هایی هستند که هر مظروفی –از جمله دین و معارف دینی- را به راحتی می پذیرند؛ نتیجه‌ی دیگری هم داشته است؟"

به جرئت می‌توانم بگویم، شما نیمی از مقدمه را خوانده اید. تنها یک سوال باقی می‌ماند که به نظر شما 74 صفحه‌ی باقیمانده‌ی این کتاب 80 صفحه‌ای چیست؟ لازم نیست زیاد فکر کنید بعید است حدس بزنید. کتاب از این به بعد گزیده‌ای از بهترین (72 فیلم) دیالوگ‌های تاریخ سینماست! به ترتیب حروف الفبا، هرکدام یک صفحه...

خب پس هرچه می‌خواستیم باید در همان مقدمه به دست می‌آوردیم. بیایید دوباره مقدمه را مرور کنیم. نویسنده نوشته است میزان علاقه یا حتی نفرت ما از یک فیلم یا یک ژانر سینمایی نسبت مستقیمی دارد با «میزانِ» فیلم دیدنِ ما. این جمله یعنی ما هرچه فیلم‌های بیشتری یا فیلم‌های بیشتری از یک ژانرِ خاص که احیاناً از آن بدمان هم می‌آید را ببینیم امکان این‌که از آن خوشمان بیاید بیشتر است!

در جایی سینما را محصول فرهنگی «مدرنیته» خوانده است و در 5 خط پایین‌تر محصول فرهنگی «مدرنیسم»؛ این دو کلمه هم که خب هیچ تفاوتی با هم ندارد! یا اساساً نیازی ندارد ما تفاوت آن دو را بدانیم. بعد هم خب همان حکایت مشهور شکستنِ بلندگوها و خندیدن به علما. متدینین قدیمی که بلند گوها را شکسته اند و متدینین جدید هم که اشتباهِ ظرف و مظروف را مرتکب شده اند و ما هم کتابی چاپ کرده‌ایم و در 5 پاراگراف همه‌ی آن‌ها را نقد کرده ایم. حتی قبل از لفظ «انقلاب» هم یک شاید گذاشته‌ایم که خیال‌مان از بابت حوادث سال‌های آتی راحت باشد! خواننده‌ی محترم حتماً دقت می‌کند که قرار است در این کتاب آن «حرف» کشف شود. در کتابی که بهترین دیالوگ‌های سینما با عکس بازیگران و کارگردانان جمع‌آوری شده است آن هم به ترتیب حروف الفبا!

این وضعیت متدینین [ژرف اندیش] ماست. کسانی که می‌خواهند حرفی عمیق‌تر بزنند. تا وقتی در بر این پاشنه می‌چرخد، اوضاع همین است که هست.

 پس نوشت:

از آنجایی که فکر می کردم شاید باورتان نشود این کتاب به همین صورت که گفتم منتشر شده است اسکن 2 صفحه از کتاب را برایتان اینجا و اینجا گذاشتم.

این پست برای ادای احترام به حامد و پست مرحومش اینجاست!

کاری از آتلیه غشگیر!

بعد از ظهر حامد فتاحی گفت: پست مفصلی در مورد کتاب سه گزارش کوتاه در مورد نوید و نگار نوشته بودم که چند دقیقه پیش یکی از بچه ها با کلی معذرت خواهی کم کم حالیم کرد که اشتباهی مطلب را به فنا داده است!

گفتم خب دوباره پست رو بذار. گفت از کجا؟ همون یه نسخه از نوشته موجود بود که نابود شد.

سرتان را زیاد درد نیاورم، عمق فاجعه برای من و بعضی دوستان به حدی بود که پیشنهاداتی مبنی بر درخواست ریکاوری مطلب توسط جناب شیرازی مدیریت بلاگفا هم داده شد.

برای همچو منی که هنوز آرزو دارم حامد مطلبش در خصوص لکان و مستور را قلمی کند و عمده‌ی مطالب حامد را پیگیری میکنم و نظراتش در مورد مستور همیشه برایم جذاب بوده است این اتفاق حادثه‌ی ناخوشایندی است. البته ناگفته نماند با دوستان سعی کردیم مطلب را به صورت شفاهی! ریکاوری کنیم.

در پایتخت فراموشی

نویسنده: محمدحسین جعفریان

انتشارات سوره مهر

246 صفحه

کتاب، یادداشت‌های اولین سفر محمد حسین جعفریان به افغانستان بعد از پایان یافتن جنگ در این کشور است. بهروز افخمی هم در این سفر او را همراهی می‌کرده است.

توصیف کتاب را قبلاً از امید مهدی نژاد شنیده بودم. آقای مهدی نژاد گفته بود که کار ویراستاری کتاب را بر عهده گرفته است. اشاره به مشکلات کتاب را از همین جا  آغاز می‌کنم. کتاب چه از لحاظ ویراستاری و چه از لحاظ نمونه خوانی در یکی از پایین ترین سطوح قراردارد. عدم هماهنگی در علائم سجاوندی -معادل فارسی جملات افغانی گاهی در پرانتز گذاشته شده گاهی در کروشه- فقدان یکدستی املای کلمات -پاچیرو، پاجرو- و غلط‌های فاحش املایی و نگارشی کتاب کار را برایم به جایی رساند که یقیین کردم حتماً اشتباه اساسی‌ای در انتخاب نسخه‌ی نهایی کتاب برای چاپ پیش آمده است. وگرنه این اشکالات چیزی نیست که از چشم امید مهدی نژاد پوشیده مانده باشد.

کتاب اما از لحاظ درونمایه نیز مشکلی عمده دارد، جعفریان از ابتدا تا انتهای آن مدام بر حضورش از 16 سالگی در افغانستان، شناخت عمیق از جغرافیا و فرهنگ آن خطه و از دست دادن پایش در کوهستان ‌های این کشور تاکید می‌کند. این تکرار از یک سوم ابتدایی به بعد کاملاً در ذوق من ‌زد. موضع جعفریان را می‌توان همدلانه درک کرد و بر آن صحه گذاشت -نبود گوش شنوا برای حرف‌های او در مورد این کشور، بی دقتی‌های مدیریتی ایران در خصوص افغانستان چه در بعد فرهنگی و چه در بعد سیاسی، جولان دادن افراد سطحی در خصوص ارائه‌ی تصویری از افغانستان و ...- اما به هرحال کتاب با این اشاره‌های پی در پی او به خودش رنگ و بوی بدی پیدا کرده.

جعفریان در خصوص افراد حاضر در این سفر نیز با صراحتی تعجب برانگیز صحبت می کند. جالب است بدانید پیام فضلی‌نژاد[1] هم در این سفر همراه وی بوده است و بنا به یادداشت‌های جعفریان کارهای محیرالعقولی از او سر زده است. مثلاً در کابل خود را جعفریان و کارگردان مستند حماسه ناتمام -در مورد احمد شاه مسعود- معرفی می کرده و تاکسی و شام و نهار مجانی نصیبش می شده است! جعفریان در جایی می گوید «باید فکری برای ادب کردن این بچه بکنم!»

کتاب از آنجا که از یادداشت‌های مختص به سفر او برای اولین مراسم بزرگداشت احمد شاه مسعود تشکیل شده است. فاقد ارائه‌ی اطلاعات مقدماتی فرهنگی-سیاسی-جغرافیایی-تاریخی در خصوص افغانستان و حتی احمد شاه مسعود است.

جعفریان در انتهای کتاب یکی از علل نگارش این سفرنامه را ناراحتی‌اش از شکل گرفتن نظر مردم ایران در خصوص افغانستان با نوشته‌های امثال حسین دهباشی[2] و مخملباف عنوان کرده. افرادی که بیش از چند روز در افغانستان نبوده اند اما ادعایی بیش از این دارند. همراهی با جعفریان در این زمینه دو شرط لازم دارد. کتاب نایاب دهباشی در مورد افغانستان را بخوانیم و کتابی جامع در خصوص افغانستان به قلم جعفریان منتشر شود.



[1] {} روزنامه نگاری است که فعالیت را ابتدا در روزنامه‌های اصلاح طلب آغاز کرد اما هم اکنون پژوهشگر موسسه کیهان است.

[2] {} مستند ساز و پژوهشگر تاریخ 

مرگ ایوان ایلیچ

 

لیو تالستوی

مترجم: سروش حبیبی

ناشر: چشمه

سال نشر: 1387

تعداد صفحات: 101

***

بیشتر مردم تولستوی را با رمان های طویلش همچون جنگ و صلح و آنا کارنینا می شناسند و از آنجا که فرصت خواندن آنها را پیدا نمی کنند از آشنایی بی واسطه با این نویسنده ی بزرگ محروم می مانند.

«مرگ ایوان ایلیچ» داستانی است کوتاه، روان و یکدست، و کامل، که لئو تولستوی آن را در سن شصت سالگی و در اوج پختگی ادبی خویش نوشته است و در عین خردیش از نظر حجم، به لحاظ پردازش شخصیت و داستان، و واقع گرایی ساده و باور پذیرانه اش که به دور از زوائد خاص متون رئالیستی، مخاطب را به آسانی با خود همراه می کند، از شاهکارهای وی محسوب می گردد.

مرگ در چشم بسیاری از ما یکی از سخت ترین موضوعات زندگی است که ابهام و هراس در مورد کیفیت زندگی پس از آن ما را از فکر کردن به آن و لمس ناپذیریش بسیاری از داستان پردازان را از پرداختن مستقیم به آن باز می دارد. تولستوی در این کتاب با وصف فرآیند بیماری رو به مرگ یک کارمند معمولی و خشنود از زندگی و توصیف حالات و تحولات روحی و فکری وی در این دوران، در بیانی ساده و صمیمی و بی پیرایش، و در عین حال تفکر برانگیز، به مسأله ی «مرگ» پرداخته است. 

خواننده همچنین این فرصت را پیدا می کند که همراه ایوان ایلیچ که با پذیرش تدریجی مرگ خویش و از بین رفتن حجاب دغدغه های روزمره ی زندگی، نگاهی دقیق تر به خود و زندگی اش در گذشته و حال می اندازد، در کنار «مرگ»، «زندگی» را نیز از دریچه ی دیگری ببیند.

فرم روایت داستان اما آنقدرها هم کلاسیک نیست، در حالی که عنوان کتاب هسته ی مرکزی داستان را آشکار می کند و خواننده انتظار دارد تولستوی داستان این عنوان را قبل تر از وقوعش شروع کند با تعجب با افتتاحیه ی رمان که در واقع خبر از وقوع واقعه، که همان مرگ ایوان ایلیچ است روبرو می شود:

پیتر ایوانویچ ناگهان گفت:

- آقایان ایوان ایلیچ مرد.

- جداً! راست می گویید؟!

شاید این فرم روایت نسبت به زمان نگارش کتاب کمی جسورانه به نظر برسد. با این حال شاید تولستوی می خواهد نشان دهد مرگ برای او یک حادثه به معنای عام آن نیست و چیزی که او می خواهد درباره ی آن حرف بزند زندگی است.

کتاب در ایران توسط مترجمین متعددی مانند: سروش حبیبی، محمد دادگر، لاله بهنام، صالح حسینی و ... بارها و بارها ترجمه شده است؛ که من ترجمه ی سروش حبیبی که از متن روسی است و توسط انتشارات چشمه روانه ی بازار شده است را پیشنهاد می کنم.

***

ایوان ایلیچ می دید که دارد می میمیرد و پیوسته به یأس و نومیدی گرفتار بود. ایوان ایلیچ از ته دل می دانست که در حال مردن است، ولی نه تنها به این فکر مأنوس نشده بود، بلکه منطقاً نمی توانست این مطلب را درک کند.

این مثال که او در کتاب منطق اثر کیزه وتر، در فصل قیاس، خوانده بود که: «کایوس انسان است، و انسان ها فانی هستند، پس کایوس هم فانی است.» در تمام طول عمرش به نظر او فقط در مورد کایوس درست بود و بس، اما در مورد او به هیچ وجه.