در پایتخت فراموشی (2)
تراژدی یعنی آن درد ناگفتنی، آن مویه بشریت، آن پیروزی شر و از پا درافتادن راستان و پاکان
تعاریف زیادی از تراژدی موجود است. در اینجا اما، نه به ریشه لغوی آن
"سرود بز" کاری دارم و نه به این که از انواع نمایشهای یونانی است. در
اینجا با شوپنهاور هم نوا میشوم و تراژدی را همنشین با غم و اندوه از واقعهای
بزرگ میدانم که نیکی قربانی اصلی آن است. و واقعه آن هنگام بزرگتر میشود که
شاهدان مصیبت یا بی تفاوت باشند و یا ناتوان از پیشگیری.
ماندهام وضعیت ما با هموطنان افغانیمان چه نوعی از تراژدی است. با این مردمان زندگی کردیم، همسایههایمان بودند، در خانههایمان آمد و شد داشتند، با آنها همسفره بودیم و به نوعی عضوی از خانواده ما شده بودند. وقتی همه روزه تصاویر کشت و کشتار از کشور دوست و همسایه، افغانستان، بر روی صفحههای تلویزیونمان نقش میبست یا بی تفاوت بودیم و یا ناتوان. نتیجه چه فرقی میکرد. با آرامش خیال کانال عوض میکردیم و یا به فکر آن بودیم، که اگر نبودند این مردم نازنین کارهای ساختمانیمان را چه میکردیم. بله، ما چنین مردمانی هستیم و مگر غیر از این است آن چه امروز درباره بحرین میگذرد.
در پایتخت فراموشی را گذاشته بودم بعد سه چهار کتابی که در نوبت انتظار بودند بخوانم. کنجکاوی کشف کتابی تازه، که از عادتهای ناپسند است، ترغیبام کرد مقدمه آن را بخوانم. خواندن مقدمه همان و تمام کردن کتاب تا نیمه شب همان. دوست ندارم به ضعفهای آزار دهنده کتاب اشارهای بکنم، که دوستان بیش و کم زحمت آن را کشیدهاند. در میان روایت جعفریان از خودش، از سریالاش، از شهرتاش در افغانستان، و از هزاران واقعه به درد نخور و بیمزهی دیگر، چهره پایتخت فراموش شده را میتوان دید. چهره احمد شاه مسعود را هم. تراژدی را هم.
پ.ن 1: محمد حسین جعفریان را با مرد مردهاش دوست میداشتم. در پایتخت فراموشی در شأن ایشان نیست.
پ.ن2: خدایش بیامرزد "احمد افغانی" را که جزء نجیب ترین مردانی بود که شناختماش. مدتی به خانه ما میآمد و برای جنگ با طالبان به افغانستان رفت و ...
علی شیروانی



غشگیـر جلوی افتادن کتاب را می گیرد!