قیدار (2)
داستان قیدار بیشتر به امیرخانی نزدیک است تا بی وتن. و البته داستان تر است. بر خلاف بی وتن که انگار نویسنده زور زده بود تا تمامش کند و گاهی پیرنگ های داستان دچار مشکل می شد، اینجا داستان خواننده را با خود می بَرَد. اگر امیرخانی مشاهداتش از آمریکا را در قالب یک سفرنامه می نوشت حتما خواندنی تر از بی وتن می شد. به نظرم در میان آثار داستانی امیرخانی، قیدار بهترین پایان بندی را دارد. یک پایان باز که مخاطب را کمی به فکر فرو می برد. بر خلاف رمان های قبلی اش که پایان کتاب پایان داستان است، در پایان قیدار داستان تازه آغاز می شود. شاید بتوان نقطه ی اوج قیدار را همان پایان آن دانست.
تخیل بیش از حد امیرخانی گاهی اذیت کننده است. گاهی آنقدر تخیل ش فعال می شود که داستان به یک داستان سوررئال نزدیک می شود. مثلا در رمان اخیرش، قیدار بر سر سفره ی آبگوشت، یک پیاز را به سمت یکی از پارکابی هایش پرتاب می کند. پیاز به چانه ی او می خورد و چهار قاش می شود و تکه های آن به داخل سفره می ریزند!
در مجموع قیدار به لحاظ قوت داستانی و فضای رخدادها با من او قابل مقایسه است.
به نظرم رضا امیرخانی شخصیت «سید گلپا» را تحت تاثیر شخصیت مرحوم آیت الله سید علی هاشمی گلپایگانی ساخته و پرداخته است. (+)
غشگیـر جلوی افتادن کتاب را می گیرد!